دره ماشینو بست خودشم نشست شروع به حرکت کرد
پشت چراغ قرمز یه زن بایه بچه نسبتن کوچولو در حال رد شدن بودن که جیمین لب باز کرد
بنظرت بچه ی ما شبیه من میشه یا تو
ناخوداگاه دستم رفت رو شکمم جیمین خبر نداشت منم نمیخواستم بهش بگم
من اون بچرو نمیخواستم هنوز سنم کم بود میترسیدم تازه دلم نمیخواست عشق جیمین
نسبت بهم کم بشه
نمیدونم ولی امید وارم تلفیقی باشه
آز اون لبخندا ی ممنوعش تحویلم داد
امید وارم
بعد از خرید دوتا پیتزا که بدجور هوس کرده بودم
رفتیم خونه پیتزا هارو تو اشپز خونه گذاشتم که مبایلم زنگ زد
موبایلته
کیه جیمین
زنگ گوشیم قط شد ولی صدایی از جیمین نشنیدم
جیمین؟
رو تخت نشسته بود برگه ی ازمایش دستش بود
با ذوق برگشت سمتم
..عاشق..
با چشمای اشکی جملشو ناتموم گذاشتم
من نمیخوامش
چی میگی واسه خودت یعنی چی نمیخوامش ها میخوای چی کار کنی؟
کورتاژ
با اعصبانیت بلند شد و سرم داد زد
تو هیچ غلطی نمیکنی
جیمین هیچ وقت سرم داد نزده بود اونوقت بخاطر این بچه سرم داد زد؟
دستشو آز دستم جدا کردمو محکم کوبیدم رو شکمم
با هق هق گفتم
نمیخوامش نمیخوام
با سیلی که تو صورتم خوابوند گریم بند اومد جیمین رو من دست بلند کرد؟
گوشیمو برداشتمو اومدم برم که گفت
کجا میری
به تو هیچ ربطی ندآره دنبالم اومدی نیومدی جیمین خوب خودتو بهم نشون دادی
به صورتم اشاره کردمو زدم بیرون
رفتم سمت پارک خونمون تو حال هوای خودم بودم که صدای یه خانم
توجهمو جلب کرد
خانم ببخشید یه لحظه از پسرم مواظبت میکنید تا بیام؟
یه نگاه به پسرش انداختم
لبخندی بهم زد که دلمو اب کرد
بله بله حتما
رفتم سمتش
سلام نونا _ تو کره به خواهر بزرگ تر مین نونا یا دختری که ازت بزرگتر باشه
نونا؟
اره دیگه تو که مثل مآمانم پیل نیشتی
مامانش یه ابروشو انداخت بالا و گفت
من پیرم دیگه اره؟ اگه برات بستنی خریدم
گفت
واقعا بلام نمیخلی؟
گفتم
عیب نداره من میخرم
مادرش تشکری کردو رفت
بغلش کردم رفتیم دوتا بستنی شکلاتی خریدیم و برگشتیم
یه لیسی به بستنیش زد که منم دلم اب افتاد شروع به خوردن کردم
بعد از چند ثانیه یه صدای پا شنیدم برگشتو جیمین و دیدم که دست به جیب داشت میومد به
سمتمون چشماش قرمز بود معلوم بود گریه کرده
اومد کنارم ولی تظاهر کردم ندیدمش یه لیس به بستنیم زد
و به کوچولو گفت
سلام کوچولو خوبی؟
پسره به جیمین نگاه کردو گفت
سلام آجوشی چرا بستی نونا رو خولدی؟ کار بدی کلدیا_ تو کره به پدر بزرگا میگن آجوشی
با تعجب به من نگا کرد و گفت
چطور ایشون نوناست من آجوشی؟
تو مثل مامانم پیلی چونکه
مامانش از پشت
عه وا جونگ هیون این چه حرفیه؟ ببخشیدا
با شیطنت به جیمین نگا کردمو گفتم
راست میگه همسر منم پیره اخه یکم
بعد این حرفم جونگ هیون گفتچ
اله دیگه پیله یکم
جیمین با خنده گفت
اله
بهش چشم غره رفتم که زبونشو مسخره نکنه
بعد یکم حرف زدن شمارشو گرفتم تا هر موقع شد همو ببینیم
خانومی که الان فهمیدم اسمش سوهیه با بوق همسرش دستمو فشرد تا بره
که جیمین از پشت بغلم کرد و گفت
خوش حال میشیم همو ببینیم اخه ما یه تو راهی داریم
زنه با این حرف بهم تبریک گفت و رفت بعد سوار شدن
جونگ هیون با دستای تپلش باهامون بای بای کرد و رفت
برگشتم سمت جیمین بغلش کردمو گفتم
من خیلی خود خواه بودم جیمین منو ببخش من میخواستم عشق تو فقط برای خودم باشه ببخشید
دست کشید رو گونمو گفت
من عاشق تو هرچیزی که مربوط به توعم حالا که دیگه نظرت تغییر کرده بیا بریم رو تاب دونفره
رو تاب بودیم که جیمین دوباره پرسید
بنظرت من پیرم؟
وا چرا؟
اخه اون پسره گفت میترسم دخترمم همینو بگه
منظورت پسرمونه دیگه
نه دخترمون
بچه تو شکم منه منم میگم پسره فهمیدی؟
اها باشه بعد اسمش چیه؟
بله اسمشم اسمشم
تازه فهمیدم داره مسخرم میکنه کوبیدم رو دستش
بلند شد بدو بدو فرار کرد از دستم
سری براش تکون دادم که گفت
به این زودی سنگین شدی؟
با یه جیمین بلند راه افتادم دنبالش
بنظرتون زندگی با جیمینو پسرش چطوری ادامه پیدا میکنه؟
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
در برابر هر چیزی ◄
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
روزها از پی هم میگذشت پاییز برای من هر لحظه دلگیرتر می شد
از اون روزی که اونطور باهام برخورد کرد سعی کردم زیاد جلو چشمش نباشم تا یه خورده آروم بگیره
جلو پنجره اتاقش و تو کوچه و در خونشون که نمی تونستم برم اما چند دفه رفتم تو کوچه ای که مدرسش بود پشت انبوهی از درخت های کاج قایم میشدم و رفتنش رو تماشا میکردم
هر وقت که می دیدمش دل بیقرارم مثل یه توپ پر باد خودشو به قفسه سینم می کوبید
اگه یه روز نمی دیدمش تا روز بعد کلافه و بیتاب بودم تصمیم گرفتم براش نامه بنویسم ذوق عجیبی داشتم و سر از پا نمیشناختم
برگی از دفترم کندم اولین بارم بود داشتم نامه مینوشتم اون هم برای کسی که دوستش داشتم گیج بودم و نمیدونستم چی بنویسم چند خط نوشتم اما خط خطیش کردم بازم یه برگ دیگه کندم
خیلی ساده و صادقانه توش نوشتم از همون اول که دیدمش دلمو بهش دادم دیگه هم پسش نمیگیرم
ازش خواستم یکم با دلم راه بیاد یه سری حرفای قشنگ هم نوشتم که شاید فرجی بشه و دلش به رحم بیاد
گل سرخی از باغچه خونه دور از چشم مادرم کندم و پیش به سوی کوچه کاج ها از در مدرسه که اومد بیرون دیدمش ولی صبر کردم تا اطرافش یه خورده خلوت بشه و کوچه کاج هارو رد کنه دست و پام می لرزید هیجان کل وجودمو گرفته بود نفس عمیقی کشیدم و خودمو از پشت درخت غول پیکر کشیدم بیرون
داشت نزدیک میشد خدایا کمکم کن
بهم که رسید سلام کردم ولی اون بی توجه از کنارم گذشت پشت سرش آروم راه میرفتم
جواب سلام واجبه ها، با تو هستم خانم با عصبانیت روشو کرد سمتم